سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
یکشنبه 89 بهمن 24 , ساعت 8:11 عصر
نامه ی یزدگرد به ماهون سوری


فردوسی

یکی نامه بنوشت دیگر بطوس

پر از خون دل روی چون سندروس

نخست آفرین کرد بر دادگر

کزو دید نیرو و بخت و هنر

خداوند پیروزی و فرهی

خداوند دیهیم شاهنشهی

پی پشه تا پر و چنگ عقاب

به خشکی چو پیل و نهنگ اندر آب

ز پیمان و فرمان او نگذرد

دم خویش بی رای او نشمرد

ز شاه جهان یزدگرد بزرگ

پدر نامور شهریار سترگ

سپهدار یزدان پیروزگر

نگهبان جنبده و بوم و بر

ز تخم بزرگان یزدان شناس

که از تاج دارند از اختر سپاس

کزیشان شد آباد روی زمین

فروزنده? تاج و تخت و نگین

سوی مرزبانان با گنج و گاه

که با فرو برزند و با داد و راه

شمیران و رویین دژ و رابه کوه

کلات از دگر دست و دیگر گروه

نگهبان ما باد پروردگار

شما بی ‌گزند از بد روزگار

مبادا گزند سپهر بلند

به پیکار آهرمن پرگزند

همانا شنیدند گردنکشان

خنیده شد اندر جهان این نشان

که بر کارزای و مرد نژاد

دل ما پر آزرم و مهرست و داد

به ویژه نژاد شما را که رنج

فزونست نزدیک شاهان ز گنج

چو بهرام چوبینه آمد پدید

ز فرمان دیهیم ما سرکشید

شما را دل از شهر ای فراخ

به پیچید وز باغ و میدان و کاخ

برین باستان راع و کوه بلند

کده ساختید از نهیب گزند

گر ای دون که نیرو دهد کردگار

به کام دل ما شود روزگار

ز پاداش نیکی فزایش کنیم

برین پیش دستی نیایش کنیم

همانا که آمد شما را خبر

که ما را چه آمد ز اختر به سر

ازین مارخوار اهرمن چهرگان

ز دانایی و شرم بی بهرگان

نه گنج و نه نام و نه تخت و نژاد

همی داد خواهند گیتی بباد

بسی گنج و گوهر پراگنده شد

بسی سر به خاک اندر آگنده شد

چنین گشت پرگار چرخ بلند

که آید بدین پادشاهی گزند

ازین زاغ ساران بی‌آب و رنگ

نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ

که نوشین روان دیده بود این به خواب

کزین تخت بِپراگَنَد رنگ و آب

چنان دید کز تازیان صد هزار

هیونان مست و گسسته مهار

گذر یافتندی باروند رود

نماندی برین بوم و بر تار و پود

به ایران و بابل نه کشت و درود

به چرخ زحل برشدی تیره دود

هم آتش به مردی به آتشکده

شدی تیره نوروز و جشن سده

از ایوان شاه جهان کنگره

فتادی به میدان او یکسره

کنون خواب را پاسخ آمد پدید

ز ما بخت گردن بخواهد کشید

شود خوار هرکس که هست ارجمند

فرومایه را بخت گردد بلند

پراگنده گردد بدی در جهان

گزند آشکارا و خوبی نهان

بهر کشوری در ستمگاره‌ای

پدید آید و زشت پتیاره‌ای

نشان شب تیره آمد پدید

همی روشنایی بخواهد پرید

کنون ما به دستوری رهنمای

همه پهلوانان پاکیزه رای

به سوی خراسان نهادیم روی

بر مرزبانان دیهیم جوی

ببینیم تا گردش روزگار

چه گوید بدین رای نا استوار

پس اکنون ز بهر کنارنگ طوس

بدین سو کشیدیم پیلان و کوس

فرخ زاد با ما ز یک پوستست

به پیوستگی نیز هم دوستست

بالتونیه‌ ست او کنون رزمجوی

سوی جنگ دشمن نهادست روی

کنون کشمگان پور آن رزمخواه

بر ما بیامد بدین بارگاه

بگفت آنچ آمد ز شایستگی

هم ازبندگی هم ز بایستگی

شیندیم زین مرزها هرچ گفت

بلندی و پستی و غار و نهفت

دژ گنبدین کوه تا خرمنه

دگر لاژوردین ز بهر بنه

ز هر گونه بنمود آن دل گسل

ز خوبی نمود آنچ بودش به دل

وزین جایگه شد بهر جای کس

پژوهنده شد کارها پیش و پس

چنین لشکری گشن ما را که هست

برین تنگ دژها نشاید نشست

نشستیم و گفتنیم با رای زن

همه پهلوانان شدند انجمن...

همانا بران راغ و کوه بلند

ز ترک و ز تازی نیاید گزند

شما را بدین روزگار سترگ

یکی دست باشد بر ما بزرگ

هنرمند گوینده دستور ما

بفرماید اکنون به گنج‌ور ما

که هرکس این را ندارد به رنج

فرستد ورا پارسی جامه پنج

یکی خوب سربند پیکر به زر

بیابند فرجام زین کار بر

بدین روزگار تباه و دژم

بیابد ز گنجور ما چل درم

به سنگ کسی کو بود زیردست

یکی زین درمها گر آید بدست

از آن شست بر سرش و چاردانگ

بیارد نبشته بخواند به بانگ

بیک روی برنام یزدان پاک

کزویست امید و زو ترس وباک

دگر پیکرش افسر و چهر ما

زمین بارور گشته از مهر ما

به نوروز و مهر آن هم آراستست

دو جشن بزرگست و با خواستست

درود جهان بر کم آزار مرد

کسی کو ز دیهیم ما یاد کرد

بلند اختری نامجوی سواری

بیامد به کف نامه? شهریار.
یکشنبه 89 بهمن 24 , ساعت 8:11 عصر
http://s1.picofile.com/file/6282086516/%D9%82%D9%86%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D8%B2%D9%85%D9%87.jpghttp://s1.picofile.com/file/6282086516/%D9%82%D9%86%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D8%B2%D9%85%D9%87.jpg
یکشنبه 89 بهمن 24 , ساعت 8:11 عصر
درپی درخواست برخی ازعزیزان .خوانندگان روزنامه یک نمونه عکس متعلق به مدیرمسول گلستان نو به رویت میرسد.


یکشنبه 89 بهمن 24 , ساعت 8:10 عصر


وصیت نامه کوروش کبیر بنیانگذاربزرگترین امپراطوری جهان باعدالت و...


فرزندان من، دوستان من! من اکنون به پایان زندگی نزدیک گشته‌ام. من آن را
با نشانه‌های آشکار دریافته‌ام. وقتی درگذشتم مرا خوشبخت بپندارید و کام من
این است که این احساس در کردار و رفتار شما نمایانگر باشد، زیرا من به
هنگام کودکی، جوانی و پیری بخت‌یار بوده‌ام. همیشه نیروی من افزون گشته
است، آن چنان که هم امروز نیز احساس نمی‌کنم که از هنگام جوانی ناتوان‌ترم.
من دوستان را به خاطر نیکویی‌های خود خوشبخت و دشمنانم را فرمان‌بردار
خویش دیده‌ام. زادگاه من بخش کوچکی از آسیا بود. من آنرا اکنون سربلند و
بلندپایه باز می‌گذارم. اما از آنجا که از شکست در هراس بودم، خود را از
خودپسندی و غرور بر حذر داشتم. حتی در پیروزی های بزرگ خود، پا از اعتدال
بیرون ننهادم. در این هنگام که به سرای دیگر می‌گذرم، شما و میهنم را
خوشبخت می‌بینم و از این رو می‌خواهم که آیندگان مرا مردی خوشبخت بدانند.
مرگ چیزی است شبیه به خواب. در مرگ است که روح انسان به ابدیت می پیوندد و
چون از قید و علایق آزاد می گردد به آتیه تسلط پیدا می کند و همیشه ناظر
اعمال ما خواهد بود پس اگر چنین بود که من اندیشیدم به آنچه که گفتم عمل
کنید و بدانید که من همیشه ناظر شما خواهم بود، اما اگر این چنین نبود
آنگاه ازخدای بزرگ بترسید که در بقای او هیچ تردیدی نیست و پیوسته شاهد و
ناظر اعمال ماست. باید آشکارا جانشین خود را اعلام کنم تا پس از من پریشانی
و نابسامانی روی ندهد. من شما هر دو فرزندانم را یکسان دوست می‌دارم ولی
فرزند بزرگترم که آزموده‌تر است کشور را سامان خواهد داد. فرزندانم! من شما
را از کودکی چنان پرورده‌ام که پیران را آزرم دارید و کوشش کنید تا
جوان‌تران از شما آزرم بدارند. تو کمبوجیه، مپندار که عصای زرین پادشاهی،
تخت و تاجت را نگاه خواهد داشت. دوستان یک رنگ برای پادشاه عصای مطمئن‌تری
هستند. همواره حامی کیش یزدان پرستی باش، اما هیچ قومی را مجبور نکن که از
کیش تو پیروی نماید و پیوسته و همیشه به خاطر داشته باش که هر کسی باید
آزاد باشد تا از هر کیشی که میل دارد پیروی کند . هر کس باید برای خویشتن
دوستان یک دل فراهم آورد و این دوستان را جز به نیکوکاری به دست نتوان
آورد. از کژی و ناروایی بترسید. اگر اعمال شما پاک و منطبق بر عدالت بود
قدرت شما رونق خواهد یافت، ولی اگر ظلم و ستم روا دارید و در اجرای عدالت
تسامح ورزید، دیری نمی انجامد که ارزش شما در نظر دیگران از بین خواهد رفت و
خوار و ذلیل و زبون خواهید شد. من عمر خود را در یاری به مردم سپری کردم.
نیکی به دیگران در من خوشدلی و آسایش فراهم می ساخت و از همه شادی های عالم
برایم لذت بخش تر بود. به نام خدا و نیاکان درگذشته‌ی ما، ای فرزندان اگر
می خواهید مرا شاد کنید نسبت به یکدیگر آزرم بدارید. پیکر بی‌جان مرا
هنگامی که دیگر در این گیتی نیستم در میان سیم و زر مگذارید و هر چه زودتر
آن را به خاک باز دهید. چه بهتر از این که انسان به خاک که این‌همه چیزهای
نغز و زیبا می‌پرورد آمیخته گردد. من همواره مردم را دوست داشته‌ام و اکنون
نیز شادمان خواهم بود که با خاکی که به مردمان نعمت می‌بخشد آمیخته گردم.
هم‌اکنون درمی یابم که جان از پیکرم می‌گسلد ... اگر از میان شما کسی
می‌خواهد دست مرا بگیرد یا به چشمانم بنگرد، تا هنوز جان دارم نزدیک شود و
هنگامی که روی خود را پوشاندم، از شما خواستارم که پیکرم را کسی نبیند، حتی
شما فرزندانم. پس از مرگ بدنم را مومیای نکنید و در طلا و زیور آلات و یا
امثال آن نپوشانید. زودتر آنرا در آغوش خاک پاک ایران قرار دهید تا ذره ذره
های بدنم خاک ایران را تشکیل دهد. چه افتخاری برای انسان بالاتراز اینکه
بدنش در خاکی مثل ایران دفن شود. از همه پارسیان و هم‌ پیمانان بخواهید تا
بر آرامگاه من حاضر گردند و مرا از اینکه دیگر از هیچگونه بدی رنج نخواهم
برد شادباش گویند. به واپسین پند من گوش فرا دارید. اگر می‌خواهید دشمنان
خود را تنبیه کنید، به دوستان خود نیکی کنید.


یکشنبه 89 بهمن 24 , ساعت 8:10 عصر

http://6vyowa.bay.livefilestore.com/y1pWsmjBXQnZuyhNz8QKj1cg9HE3M_LF2WFfhtgdsMEapBJAVlio7ygNWpzvR1zm3G7UYaFNU6xWa3t00WEgMBEIw/03.jpg


روزی که "هووخشتره" پادشاه ایرانزمین دروازه شهر "آشور" را فرو افکند و دودمان ستمگر آنها را پایان داد و پای در آن نهاد دستور دارد سه درخت سرو در جلوی دروازه شهر بکارند به یاد اتحاد تاریخی که با کمک جد بزرگش دیاکو بین سه تبار ایرانزمین (پارت ، پارس و ماد) برقرار شد و نخستین دودمان کاملا ایرانی به نام "ماد" شکل گرفت .
این سه درخت پس از غریب به هزار و سیصد سال همچنان سبز بودند و شاخه هایشان چنان به هم گره خورده بود که گویی یک درخت هستند . وقتی مشاور "ابو جعفر منصور" خلیفه عباسی و قاتل ابومسلم خراسانی به او از علت کاشت این سه درخت گفت منصور ضد ایرانی همانجا دستور سوزاندن آن سه درخت را داد آن روز منصور به اطرافیانش گفت ابومسلم را کشتم تا ایرانیان کمر راست نکنند و اگر این سه درخت و تبار دوباره به هم گره بخورند دیگر فرمانبردار هیچ خلیفه یی نخواهند بود .
غرور و خونخواری منصور را کور کرده بود او فکر می کرد ایران با این کارها دوباره جان نمی گیرد اما همان گونه که ارد بزرگ اندیشمند میهن پرست کشورمان می گوید : (ایران سپیده دم ، تاریخ است .) و به یقین غروبی هم نخواهد داشت و اینچنین شد . ابو جعفر منصور در سال 755، در سفر بود که خواب دید سه جوانه سرو از درون کاخ فرمانروایش بیرون آمده چنان بزرگ شدند که کاخش منهدم و خودش در سیاهی فرو افتاد . خلیفه پریشان حال و رویش زرد گشت پس از چند روز لرز و تشنج دل ترکاند و به هلاکت رسید

کلمات مرتبط:ایران باستان،گلستان،سیستان،گلستان نو،روزنامه،هفته نامه،مطبوعات محلی،دانلود،نرم افزار،دانشگاه،منشور،بانک،مدرسه،دبستان،محمدآذری،عکس،گرگان،نیمروز


<      1   2   3   4      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

مطبوعات گلستان,خانه مطبوعات استان گلستان ودسترسی به مطبوعات گلس
عکس محمداذری،مدیرمسول گلستان نو،آرش وداریوش اذری درکنارپدرودوستا
گلستان نو،محمدآذری ودوستان دبستان لشکر30گرگان درجنگل توسکستان ،آ
شب یلدامهرتبیان وتولدخورشیدتابناک ایران باستان برایرانیان عاشق م
حسین(ع)دربین برخی همچنان غریب است.مهرتبیان وشفاف ولایت واعمال بر
[عناوین آرشیوشده]